-
هدف نابودی
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 09:10
برخلاف چند روز گذشته که سرشار از انرژی بودم، امروز اصلا توان ندارم گیج و مبهوتم از دست کسانی که کم طاقتی عادت آن روزهایشان بود اما اکنون برای گرفتن خبری از من چه صبور شده اند. ای کاش راحت تر از این میشد نابودشون کرد، کاش میدونستم راه نابود کردن هرات رو ...
-
و این است زندگی من و ما :
شنبه 29 مهرماه سال 1391 13:03
یکی چشمش را بر حقیقت بسته دیگری را توان تفکر نیست آن یکی اما قدرت فریاد ندارد یکی هم گوشش تاب شنیدن حرف حق را ندارد چه باید کرد ؟ چه باید دید ؟ چه باید گفت؟
-
درد
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 09:49
بی حس شدم از درد فقط گاهی خط اشکی می سوزاند صورتم را...!
-
یک روز می بوسمت!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 13:49
یک روز می بوسـمـت ! پنهان کردن هم ندارد .
-
فراموشی
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 22:37
نگران نباش حال دلم خوب است !!! ...نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست ... نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو ... آرام جوری که نبینی و نشنوی گوشه ای نشسته ، و رویاهایش را به خاک می سپارد
-
انتها
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 10:42
چـــــــه رنج آورست..!!!. می ســــــــابم با سوهــــــــانی... تــــــــــمامیِ خطــــــــوطِ اندامـــــــــم را _ تا شـــاید پاک کنم... اثــــــرِ لــــــمسِ سر انگــــــــشتانت را از اعــماقِ تار و پــــــــودم
-
یاد
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 00:49
زیبایی را آن لحظه در چشمانت دیدیم که بی خبر فرایم خواندی و در آغوش کشیدی بی آنکه کلامی بگویی
-
یک زن
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 22:18
هر چقدر محکم که باشی باز دلت سینه ای می خواهد برای تکیه کردن برای گریه کردن این همان زنانگی غیر قابل انکار است تکیه به بازوانی که حکم ستونهای دنیا را برایت دارد تنها کافیست زن باشی تا بفهمی
-
سکوت
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 22:57
از یک جایی به بعد دیگه نه دست و پا می زنی نه بال بال میزنی نه دل دل میکنی نه داد و بیداد میکنی نه گریه میکنی نه مشتتو میکوبی تو دیوار نه سرتو میزنی به دیوار نه... از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنی...
-
من کیستم؟!
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 00:05
من..؟! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست..... این من! نه زیبایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...! فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست.... ... فقط برای خودم هستم...خوده خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول!! سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع....با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!
-
زیباترین قسم از زبان سهراب سپهری
شنبه 24 دیماه سال 1390 14:48
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی… به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند… لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
-
نگران نباش دل من ...
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 21:00
کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند ... ... و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد میگیری...
-
تنها ماندم ...
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 09:16
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که قبل از هر فریادی لازم است ... من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان ، آتش زدم کشتم من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم ، یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ... من زمقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم ... تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم ... من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم...
-
من
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 21:01
من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!! عاری از عاطفه ها... تهی از موج و سراب... دورتر از رفقا... خالی از هرچه فراق!! من نه عاشق هستم ؛ و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من... من دلم تنگ خودم گشته و بس...!
-
سفر
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 19:37
رفتن و رفتن و رفتن دل به تنهایی سپردن رفتن اما نرسیدن لب دریا تشنه مردن رفتن و رفتن و رفتن حرفیه که ناتمومه بغض یک گریه ی تلخه که یه عمره تو گلومه واسه من سفر همیشه یه کبوتر سفیده که روی سینه ی سفیدش قطره قطره خون چکیده گفتنی ها رو باید گفت می گم این حرفو با فریاد مث ابرای مهاجر نمی شم همسفر باد به سفر من دیگه تن در...
-
قطره ای کوچک
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 23:51
.........قطره بارانم.......... من یکی هستم ولی یک از هزارانم در پی پیوستن به جمع یارانم... قطره بارانم...تشنه همراهی با سیل خروشانم فکر تشنگی گلها در گلستانم...قطره بارانم...می توانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم می توانم سرزمین خشک را از نو برویانم از گل بپوشانم...از نو برویانم... کوچکم اما دست دریا را همیشه پشت سر...
-
برو
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 06:57
برو یادت رو ببر برو یادت رو ببر قاصدک ها رو بگو نیارن از تو خبر اگه اون غریبه دنیای تو شد برو و تموم دنیاتو ببر انگاری وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم، نمیدونم به کجا ختم میشه اما این مسیر رو دوست دارم
-
تنهایی من
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 09:48
انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار فرقی نمی کند ...تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد
-
آرام می میرد...
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 09:21
کسی باور نخواهد کرد ، اما من ، به چشم خویش می بینم که انسانی - پیش چشم خلق - بی فریاد ، می میرد ! نه بیمار است ، نه بر دار است ، نه در قلبش فرو تابیده شمشیری ، نه تا پر ، در میان سینه اش تیری ، کسی را نیست بر این مرگ تدبیری ! لبش خندان و دستش گرم ، نگاهش شاد ، تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد اما من ، به چشم...
-
حقیقت
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 13:47
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"، یک کم کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ، مقداری خرد پشت "چه بدونم" و اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست.
-
آرزوهای ویکتور هوگو برای شما
شنبه 25 دیماه سال 1389 10:56
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی...
-
مسیری دیگر
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 21:50
تو راه جدیدی قرار گرفتم، راهی خالی از همه کس و همه چیز میروم ، آنقدر میروم تا چتر خود را به دل خوشی های دست نیافته بگسترانم و این بار پیروز راه من باشم...
-
چارلی چاپلین
شنبه 22 آبانماه سال 1389 23:29
افسوس!!.... هر چقدر سعی کردم مردم بفهمند فقط خندیدند
-
هرگز برای دوست داشتن پایانی نیست
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 23:47
من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران من تمام مردم خوب جهان رادوست دارم عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را من تمام شاپرکهای جهان رادوست دارم دوستی های نهان را خنده های ناگهان را بوسه های صادق و سرشارمان را من تمام درد های تلخ...
-
پایان راه
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 15:50
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول اگرچه با سخن از عشق آمده است آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای...
-
هانی 6
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 12:55
هانی عزیز تو را میبخشم نه به این خاطر که سزاوار بخششی بلکه به این خاطر که من سزاوار آرامشم
-
نفرین
شنبه 22 خردادماه سال 1389 14:11
نمیدونم تا حالا کسی رو نفرین کردید یا نه ... امروز اینقدر دلم از دست یه نفر پره که فکر کنم میخوام نفرینش کنم، اما من فلسفه نفرین رو اصلا نمیدونم. به من بگید چه جوری و چه موقع میشه یه نفرو نفرین کرد؟
-
اگر به خانهی من آمدی
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 08:31
برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم ! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند ! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا ! یک...
-
زن از دیدگاه شریعتی
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 13:31
زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی .... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... ... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ... او می زاید...
-
بیا و لحظه ای ...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 09:15
التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم بارش...